گفتی که بسنده کن به خیالی ز وصل ما ....

گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما

ما را به غیر ازین، سخنی در خیال نیست

بقیه در ادامه مطالب

ادامه نوشته

خرم آن روز .....

خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم

راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم

گرچه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب

من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم

بقیه در ادامه مطالب

ادامه نوشته